کد مطلب:71329 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:585

خطبه 003-شقشقیه











[صفحه 975]

و من خطبه له- علیه الصلوه و السلام-: (و هی معروفه بالشقشقیه) اما و الله لقد تقمصها فلان به خدا سوگند كه هر آینه بدرستی كه بپوشید به شتاب پیراهن خلافت را فلان. فی بعض الحواشی: القمص و التقمیص حركه تسرع بصاحبها و تخفه، و انما قال تقمصها لانه اخذها اخذا سریعا و لبسها علی خفه و سرعه، و لهذا قالوا: كانت بیعه ابی بكر فلته و قی الله شرها. قال الشارح: المراد بفلان، هو ابوبكر، و فی بعض النسخ: لقد تقمصها ابن ابی قحافه. و الضمیر فی تقمصها راجع الی الخلافه، لعهدها او لسبق ذكرها، و استعار لفظ التقمص لتلبسه بها. و انه لیعلم ان محلی منها محل القطب من الرحی. و حال آنكه او هر آینه می داند كه محل من از خلافت محل قطب است از آسیا. اشاره الی ان محل القطب اعدل المحال و اقومها من الرحی، و نسبتها الی دوران الرحی احسن النسب، فكل الخطوط منه الی اجزاء طرفه متساویه، و لهذا كان رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- یجلس من القوم كان المائده و هو وسطهم. قال الشارح: اكد كذلك بالكنایه عن علوه و شرفه، مع فیضان العلوم عنه بوصفین من اوصاف الجبل المنیع العالی بقوله- علیه السلام-: ینحدر عنی السیل، و لایرقی الی الطیر، فرود می آید ا

ز من سیل، و نمی تواند به بالابر شدن به سوی من طیر. ای یفیض العلم من الحق علی ثم ینحدر عنی. قال الله تعالی: (انزل من السماء ماء فسالت اودیه بقدرها)، و الماء ههنا بمعنی العلم باتفاق اكثر المفسرین. فسدلت دونها ثوبا، پس فرو گذاشتم بر پیش او جامه را. كنایه عن احتجابه عن طلبها بحجاب الزهد فیها و الاعراض عنها. و طویت عنها كشحا. و خالی كردم از آن پهلو را. كنایه عن امتناعه منها كالما كول الذی یطوی البطن دونه. و طفقت ارتئی بین ان اصول بید جذاء، و در ایستادم رای می دیدم میان آنكه صولت كنم به دست بریده. ای اری لنفسی ما هو اصلح لها، و فی روایه: جداء- بالدال المهمله- و كلاهما بمعنی القطع، یقال: جد و جذ الشی ء، ای قطعه. ای: كیف یمكن صولتی بغیر ناصر و عون. او اصبر علی طخیه عمیاء، یا آنكه صبر كنم بر ظلمتی كه حق نتوان دید در آن. ای ظلمه لایهتدی فیها للحق، و كنی بها عن التباس الامور فی الخلافه قبله كنایه بالمستعار. و كنی عن شدتها بقوله: یهرم فیها الكبیر، و یشیب فیها الصغیر، كه پیر می شود در آن بزرگ، و سفید موی می شود در آن كوچك. و یكدح فیها مومن حتی یلقی ربه! و سعی می كند به شتاب در آن مومن تا برسد به پروردگار خود! فرایت ان ال

صبر علی هاتی احجی، پس دیدم كه صبر بر آن لایق تر است از روی عقل. ترجیح لقسم الصبر علی قسم المنافره، و هاتی لغه فی هذا، و احجی الیق بالحجی و هو العقل، لما فی المنافره من انشعاب عصا المسلمین مع غضاضه الاسلام و كثره اعدائه. فصبرت و فی العین قذی، و فی الحلق شجی، پس صبر كردم و حال آنكه در چشم خاشه ای بود، و در حلق غصه. كنایتان عن الغم و مراره الصبر و التالم من الغبن. اری تراثی نهبا، می بینم میراث خود را غارت. قیل: تراثه هو ما خلفه رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- لابنته- علیهاالسلام- كفدك، لان مال الزوجه فی حكم مال الرجل، و النهب اشاره الی منع الخلفاء الثلاثه لها بالخبر الذی رواه ابوبكر نحن معاشر الانبیاء لانورث، ما تركناه فهو صدقه. و قیل: اراد منصب الخلافه و یصدق علیه لفظ الارث كما فی قوله تعالی: (یرثنی و یرث من آل یعقوب) ای العلم و منصب النبوه.

[صفحه 977]

حتی مضی الاول لسبیله، فادلی بها الی فلان بعده. تا بگذشت اول به راه آخرت خود، پس فرو گذاشت آن را به فلان بعد از او. كنی بذلك عن نص ابی بكر علیه بالخلافه بعده. ثم تمثل- علیه الصلوه و السلام- بقول الاعشی (باز تمثیل فرمود- علیه الصلوه و السلام- به قول اعشی در صفت ناقه خویش): شتان ما یومی علی كورها و یوم حیان اخی جابر دور است میان روز من بر بالای پالان او در تعب و رنج و نصب، و میان روز حیان برادر جابر در نعمت و راحت. یصف ناقه له، و انه كان مستانسا لحیان اخی جابر فی زمن كان الاعشی یتذكره حین دفع بعده الی مضایق الحط و الترحال من غیر قرار، و انه یقول یوم حیان و كان ندیم حیان و مداحه یعیش معه فی نعمه و رفاهیه، و كان جابر رجلا دنیا خسیسا ممن كان یعرف باخوته، و ان حیان لامه علی ذلك، فقال: ا تعرفنی باخوه جابر؟ فمعناه: ان یوم حیان كان یوم نعمه مكدره بوجود جابر، و لكن كان مع البوس راحه، و یومه علی كورها كان اضطراب لاقرار فیه، و نصب لاراحه فیه، و غرض البیت تمثیل حاله- علیه الصلوه و السلام- بحال القائل، و الفرق بین ایامه مع رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم- و حال معه فی العزه و قرب المنزله و حصول العلوم و م

كارم الاخلاق، و ایامه مع القوم و حاله من المتاعب و المشاق و مقاساه المحن. فیا عجبا! بینا هو یستقیلها فی حیاته اذ عقدها لاخر بعد وفاته پس ای عجب میانه آنكه او استقاله می كرد خلافت را در حین حیات خود آنگاه عقد كرد آن را به دیگری بعد از وفات خود. وجه التعجب هو استقالته منها فی الحیاه لثقلها، مع تحمله لها فی الممات ایضا لعقدها لغیره، و استقالته هو قوله: اقیلونی فلست بخیر و علی فیكم. لشد ما تشطرا ضر عیها! ای خصص كل واحد منهما صاحبه بشطر من ضرعیها، من قولهم: احلب حلبا ولك شطره، و شطر كل شی ء نصفه. فصیرها فی حوزه خشناء پس گردانید خلافت را در ناحیه و تحت تصرف درشت تر و زبرترین نواحی. یقال: هذا فی حوز فلان، ای تحت تصرفه، ای جعلها فی جانب هو اخشن الجوانب. یغلظ كلمها، و یخشن مسها، كه غلیظ بود جرح او در مواجهه به اقوال و افعال، و درشت بود مس او. و كنی بها بوصف خشناء عن طباع عمر، فانها كانت یوصف بالجفاوه، و یغلظ كلمها عن غلظته فی المواجهه بالقول و غیره و الكلم الجرح، و بخشونه مسها عن عدم لینه لمن یلتمس منه امرا. و یكثر العثار، و الاعتذار منها، و بسیار بود بر روی افتادن و عذر آوردن از آن. عما كان یتشرع الیه من الاحكام لم

یعاود النظر فیها فیجدها غیر صائبه، فیحتاج الی الاعتذار منها، كقصه المجهضه و غیرها، و الضمیر یعود الی الحوزه. فصاحبها كراكب الصعبه ان اشنق لها خرم، و ان اسلس لها تفحم، پس مصاحب آن طبیعت غلیظه خشناء همچون سوار شتر سركش است، اگر زمام او می كشم، بینی بریده می شود، و اگر نرم می كنم مهار او، عنف می كند. فمنی الناس- لعمر الله- بخبط پس مبتلا شدند مردم- به حیات خدا سوگند- به تشوش احوال. و شماس- و بكثره نفره عسر اخلاق- و تلون اعتراض، و متلون بودن و به پهنا رفتن در طریق. لما كان یقع من تغیر اخلاق الرجل و اختلاف حركاته كالفرس الذی لم ترض. فصبرت علی طول المده، و شده المحنه، پس صبر كردم بر درازی مدت و سختی محنت،

[صفحه 979]

حتی اذا مضی لسبیله تا آنگاه كه بگذشت ثانی به راه آخرت خود. جعلها فی جماعه زعم انی احدهم، گردانید آن را در جماعتی كه زعم او آن بود كه من یكی از ایشانم. و هم اهل الشوری، ثم اردف حكایه الحال باستغاثه الله للشوری بقوله: فیا لله و للشوری! پس بار خدایا استغاثه می كنم به تو از آن مشورت كردن ایشان! متی اعترض الریب فی مع الاول منهم، حتی صرت اقرن الی هذه النظائر! كی درآمد شك و ریب مردم را در مساوات من با اول از ایشان، تا قرین كردند مرا به جماعت مذكورین! الاستفهام علی سبیل التعجب من عروض الشك للناس فی مساواته بالاول، الی ان قرن بالجماعه المذكورین فی الفضل و الاستحقاق. لكنی اسففت اذ اسفوا، و طرت اذا طاروا، ولیكن من خود را فرو می آورم به نشیب گاهی كه ایشان فرو آمدند، و طیران می كنم به بالا گاهی كه ایشان طیران می كنند. یعنی نزلت و صعدت علی وفق نزولهم و صعودهم. فصغی رجل منهم لضغنه، و مال الاخر لصهره مع هن و هن، پس میل كرد مردی از ایشان (یعنی سعد) از برای حقد و كینه او، و میل كرد دیگری (یعنی عبدالرحمن) از برای داماد خود (عثمان) با قباحت و زشتی. قوله: مع هن و هن یرید ان میله لم یكن لمجرد المصاهره، بل لاسباب اخری

كنفاسه علیه او حسد له، فكنی بهن و هن عنها.

[صفحه 980]

الی ان قام ثالث القوم نافجا حضینه، بین نثیله و معتلفه، تا آنكه برخاست سیوم قوم- یعنی عثمان- در حالتی كه رفع كننده یا بسط كننده بود هر دو بغل خود میان روث خود و ماكول خود روی. نافجا (بالحاء و الجیم معا)، نفج (بالجیم): رفع، و نفخ (بالحاء): انبسط، و كنی بذلك عن انه لم یكن همه الا التواسع ببیت المال، و الاشتغال بالتنعم بالما كل و المشارب، ملاحظا فی ذلك تشبیهه بالبعیر او الفرس المكرم. و قام معه بنوابیه و برخاستند با او پسران پدر او (یعنی بنی امیه). یخضمون مال الله خضم الابل نبته الربیع، می خوردند مال خدای را به تمام دهن همچون خوردن شتر علف را در فصل بهار. كنی بالخضم- و هو الاكل بكل الفم- عن كثره توسعهم بمال المسلمین. الی ان انتكث علیه قتله، و اجهز علیه عمله، و كبت به بطنته! تا عهد شكست بر او قتل او، و سرعت كرد به قتل او عمل او، و به روی اندخت او را شكم گشادگی او! یقال: جهزت علی الجریح و اجهزت، اذا اسرعت الی قتله، و كنی بانتكاث قتله عن انتقاض الامور علیه، و ما كان یبرمه من الاراء دون الصحابه، و استعار لفظ الاجهاز الذی یفهم منه سبق الجراح و الاثخان بضرب و نحوه لقتله المسبوق بمشق اسلاب الاسنه، و كذلك وص

ف الكبو الذی هو حقیقه فی الحیوان لفساد امره بعد استمراره كالكبو بعد استمرار العدو من الفرس، و كنی ببطنته عن توسعه ببیت المال ایضا، و اسند الكبو الیها لانها السبب الحامل علی فساد امره.

[صفحه 981]

فما راعنی الا و الناس الی كعرف الضبع، ینثالون من كل جانب، پس به فزع نینداخت مرا الا آنكه مردمان اقبال كردند به من همچون موی كفتار، از بسیاری می ریختند بر من از هر جانب. الواو فی و الناس للحال، و خبر المبتدا محذوف دل علیه متعلقه و هو الی ای یقبلون الی، و فاعل راعنی اما ما دلت علیه هذه الجمله من المصدر: ای فما راعنی الا اقبال الناس الی و انثیالهم علی، و اما الجمله الاسلامیه، و ینثالون اما حال من راعنی او خبر ثان للمبتدا. حتی وطی ء الحسنان، تا كوفته شدند حسن و حسین- علیهماالسلام- و قیل: الابهامان، و الحسن الابهام، اراد انهم و طووا ابهامیه. و شق عطفای، مجتمعین حولی كربیضه الغنم. و شكافته شد هر دو دوش من، در حالتی كه مجتمع بودند در حوالی من همچون گله گوسفند. فلما نهضت بالامر نكثت طائفه، پس چون برخاستم به امر خلافت شكستند طایفه ای عهد بیعت را، و هم اصحاب الجمل. و مرقت اخری، و بیرون رفتند از دین طایفه ای دیگر. و هم الخوارج لمروقهم من الدین كمروق السهم من الرمیه، و هو لفظ الخبر النبوی. و قسط آخرون: و ظلم كردند دیگران. و هم اهل الشام لبغیهم. كانهم لم یسمعوا الله سبحانه یقول: تلك الدار الاخره نجعلها للذین

لایریدون علوا فی الارض و لا فسادا و العاقبه للمتقین. گویا ایشان نشنیده بودند از خدای تعالی كه می گوید: این دار آخرت گردانیده ایم آن را از برای كسانی كه نمی خواهند بلندی در زمین و نه فساد، و حسن عاقبت متقیان را است. بلی! و الله لقد سمعوها و وعوها، و لكنهم حلیت الدنیا فی اعینهم، و اراقهم زبرجها! بلی، بخدا سوگند كه شنیدند آن را و یاد گرفتند، لكن مزین و آراسته است دنیا در چشمهای ایشان، و به عجب آورده ایشان را زینت دنیا! الزبرج، الرقیق من الحساب الذی لایفید مطرا، و قد شبه ما یترائی للناس من زخارف الدنیا و لاطائل فیها، و یستعمل فی الزینه و الوشی و الذهب. ثم اشار- علیه السلام و التحیه- الی الاعذار الحامله له علی قبول الخلافه بعد تخلفه عنها بقوله:

[صفحه 982]

اما و الذی فلق الحبه، و برا النسمه، لو لا حضور الحاضر، و قیام الحجه بوجود الناصر، و ما اخذ الله- تعالی- علی العلماء الا یقاروا علی كظه ظالم، و لاسغب مظلوم، سوگند به آنكه شكافته است حبه، و آفریده است نطفه (و روح) را كه اگر نه حضور حاضرین بودی از برای نصرت، و قیام حجت بر امام به بودن با او نصرت كنندگان و تابعان، و آنكه گرفته است خدای تعالی عهد بر علما كه قرار نگیرند بر سیری و پری ظلم، و نه بر گرسنگی و سختی مظلوم، لالقیت حبلها علی غاربها، هر آینه می انداختم حبل خلافت را بر دوش او. الضمیر فی حبلها و غاربها للخلافه ملاحظا لاستعار تهما تشبیه الخلافه، و كنی بذلك عن تركها كارسال الناقه لترعی. و لسقیت آخرها بكاس اولها، و هر آینه می آشامیدم آخر او را به كاس اول او، ای كنت اترك آخرا كما تركت اولا. و لالفیتم دنیاكم هذه ازهد عندی من عفطه عنز! و هر آینه می یافتید این دنیای شما حقیرتر نزد من از عطسه بز و آبی كه از بینی او می ریزد! یفهم منه- علیه الصلوه و السلام- انه كان طالبا للدنیا لكن لیس لها، بل لنظام الخلق و امتثالا لاوامر الله فی اجراء امورهم علی قانون العدل كما هو مقصود بعثه الانبیاء- علیهم السلام-. قالو

ا: و قام الیه رجل من اهل السواد عند بلوغه- علیه الصلوه و السلام- الی هذا الموضع من خطبته، فناوله كتابا، فاقبل ینظر فیه، فلما فرغ من قرائته قال ابن عباس- رحمه الله-: یا امیرالمومنین! لو اطردت مقالتك من حیث افضیت. فقال- علیه الصلوه و السلام-: هیهات یا ابن عباس! تلك شقشقه هدرت ثم قرت! قال ابن عباس: فو الله ما اسفت علی كلام قط كاسفی علی ذلك الكلام الایكون امیرالمومنین بلغ منه حیث اراد. قال السیدالرضی- رضی الله عنه-: قوله- علیه الصلوه و السلام- فی هذه الخطبه: كراكب الصعبه ان اشنق لها خرم، و ان اسلس لها تقحم یرید انه اذا شدد علیها فی جذب الزمام و هی تنازعه راسها خرم انفها، و ان ارخی لها شیئا مع صعوبتها تقحمت به فلم یملكها، یقال: اشنق الناقه، اذا جذب راسها بالزمام فرفعه، و شنقها ایضا: ذكر ذلك ابن السكیت فی اصلاح المنطق، و انما قال: اشنق لها و لم یقل اشنقها لانه جعله فی مقابله قوله: اسلس لها فكانه- علیه السلام- قال: ان رفع لها راسها بمعنی امسكه علیها بالزمام. قال الشارح- رحمه الله-: ان هذه الخطبه و ما یشبهها مما یتضمن شكایته فی امر الخلافه قد انكرها جماعه من اهل السنه، حتی قالوا: انه لم یصدر عنه- علیه الصلوه و السلا

م- شكایه فی هذا المعنی اصلا، و منهم من نسب هذه الخطبه خاصه الی السیدالرضی رحمه الله. و الحق ان ذلك افراط فی القول، لان المنافسه التی كانت من الصحابه فی امر الخلافه معلومه بالضروره لكل من سمع اخبارهم و یشاجرهم فی السقیفه، و تخلف علی- علیه الصلوه و السلام- و وجوه بنی هاشم عن البیعه امر ظاهر لایدفعه الا جاهل او معاند. و اذا ثبت انه- علیه الصلوه و السلام- نافس فی هذا الامر كان الظن غالبا لوجود الشكایه منه و ان لم یسمع ذلك، فضلا عن امر الشكایه بلغت مبلغ التواتر المعنوی فی الفاظ لشهرتها و كثرتها، فعلم بالضروره انها لایكون باسرها كذبا، بل لابد ان یصدق بعضها فثبت فیه الشكایه، علی ان هذه الخطبه نقلها من یوثق به من الادباء و العلماء قبل مولد الرضی بمده، و وجدت بها نسخه موثوقا ینقلها علیها خط الوزیر ابن الفرات، و كان قبل مولد الرضی بنیف و ستین سنه. تمت الخطبه الشقشقیه.


صفحه 975، 977، 979، 980، 981، 982.